عادت

وای بر روزهایی که چیزی برای نوشتن نداری و مدام از ننوشتن مینویسی. یا که ته مانده های ذهنت را زیر و رو میکنی تا شاید چیز به درد بخوری از آن تراوش کند.

امروز یک دفتر و خودکار نو خریدم. حس میکنم هر وقت ابزار نوشتنم را عوض میکنم، بهترمینویسم.

گاهی لپ تاپ فکسنی ام یاری نمیکند و دکمه های کیبوردش یک در میان کار میکنند.

بگذریم ابزار بهانه است. هرگاه میخواهم از زیر نوشتن در بروم بهانه های شاخ و دم داری دست و پا میکنم.

این  روزها شوربختانه کمتر مطالعه میکنم. اما چند روزیست رمان بیگانه را شروع کرده ام که با حال و هوایم عجین شده. این صفحات به قدری مجذوبم کرد که دلم میخواست اینجا مکتوبشان کنم .

{ فکر میکردم که اگر مجبورم میکردند در تنه ی درخت خشکی زندگانی کنم و در آن مکان هیچ مشغولیتی جز نگاه کردن به گل آسمان بالای سرم نداشته باشم، آن وقت هم کم کم عادت میکردم. وانگهی این یکی از عقاید مادرم بود که غالبا تکرار میکرد که انسان بلاخره به همه چیز عادت میکند.} 

و من عادت کرده ام به روزهایی که همه شبیه به هم هستند شاید با اندکی تفاوت. گاهی فکر میکنم دایره وار دور خودم میچرخم و لازم است هر چند وقت یک بار از این دایره خارج شوم تا بفهمم با خودم چند چندم.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط