من ابزار هیچ کس نیستم
روزی که تصمیم گرفتم، بخشی از نوشته هایم را علنی کنم، اضطراب دیده نشدن یا بد دیده شدن، گریبان گیرم شد. تلاش فضاحت باری که
روزی که تصمیم گرفتم، بخشی از نوشته هایم را علنی کنم، اضطراب دیده نشدن یا بد دیده شدن، گریبان گیرم شد. تلاش فضاحت باری که
ترسیده بود. تنش را بر زمین میکوبید. صدای سهمناک تقلاهایش را میشنیدم. وقتی چنگ بر دیوار سیمانی میکشید، تمام تنم مور مور میشد. چند
مدتیست با اصرار دستم را میگیرد و به سمت دستشویی میبرد. گاهی تمارض میکند. هدفش تنها رفتن به داخل توالت و پوشیدن آن دمپایی های
شب آهسته نزول میکند، بر در نیمه بازش میشکافد، واپسین رشته های امیدش را سایه وار میگذرد، ماه از شیارهای تاریکی میچکد بر ایوانِ زنی
داستان از این قرار است، مردی پنج سال پی در پی شخصی را مثل سایه دنبال خود میبیند. آن شخص با چتری مدام بر سرش
میگفت: برای کسی که هدفش را دو دستی میچسبد، تشویق یا تخریب، چه توفیری دارد؟ باید آنقدر قوی باشی که هیچ کنشی نتواند تاثیری روی
مردد بود. چندین بار برگه ی آزمایش را برانداز کرد. بعد سمت میز منشی رفت و گفت: «حتما اشتباهی شده، میشه به دکتر بگین برام
«مذاکره با خاطرات، کار آسانی نیست. چطور میشود انتخاب کرد بین آنهایی که نفس نفس میزنند تا بازگو شوند و آنهایی که تازه دارند پا
امروز درست ۲ماه و ۲۷ روز است که نوشته هایم را منتشر میکنم. از وقتی آن دیو کمال طلب را به درک واصل کردم، فهمیدم
در این فیلم با دو شخصیت به ظاهر درونگرا طرف هستیم. زنی به اسم گیرلی و راننده ی مردی به اسم کلارک. تمام ماجرا در