نویسنده ی مازوخیسم
زبان نفهم است. دست و بالش همیشه جوهری ست. میگویم کمی هم پشت این سگ مصب بشین و هر چقدر میخواهی بنویس. زیر بار نمیرود.
زبان نفهم است. دست و بالش همیشه جوهری ست. میگویم کمی هم پشت این سگ مصب بشین و هر چقدر میخواهی بنویس. زیر بار نمیرود.
اتوبوس توقف کرده بود. مسافران دراطرافش پرسه میزدند. او هنوز نشسته بود و از دورهمه را میپایید. میخواست درست زمان حرکت سوار شود. پس از
پرسید: چه کنم تا نوشته هایم، رنگ و بوی تازگی بگیرند؟ با این کلمه های بی مقدار که در واژه دانی ذهنم وول میخورند، مگر
میگفت: روزهایم عجیب کسل کننده اند. تنها مامن تنهاییم، اینستاگردی و خواب بی وقفه است. گفتم: پس کجا رفت آن روزهایی که برای گرفتن پایان
امروز بیشتر وقتم در آتلیه گذشت. از زمان تولد نیلا، تمام عکسهای ماهگردش را خودم گرفته ام. همیشه تلاش میکردم ایده های خلاقانه ای پیاده
من اگر جای گذشته بودم، راه هر حسرت را میبستم. من اگر جای گذشته بودم، هیچ روزی را آبستن حادثه نمیکردم. من اگر جای گذشته
تمرین ایزوله اصطلاحی ست در بدن سازی که در آن هدف، تنها پرورش یک مفصل خاص و قوی کردن آن است. تصور کنید در روزهای
داستان درباره ی استادی به اسم آهینیف است که در شب عروسی دخترش دچار دردسر عجیبی میشود. او برای سرکشی غذا به آشپزخانه رجوع میکند
حوالی ظهر بود. از خواب بیدار شد. دستش را خم کرد تا گوشی موبایل را بردارد. مدتها بود که روزش را این گونه آغاز نمیکرد.
وقتی در جمع شان قرار میگیرم، حرف چندان مشترکی ندارم. خاطره ای عمیق و یا گذشته ای که مرا به انها پیوند بدهد. بلد نیستم