گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده ، سرنگون باید رفت
تو پای به ره نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
امروز رو با این شعر پر مغز شروع کردم . گاهی راه هموار نیست ، ناشناخته است و حتی شک برانگیز .
باید یاد گرفت چگونه در مسیر ماندن را ، این چیزیست که اهمیت دارد .
گاهی فکر میکنم که تمام این سالها خواب بوده ام و رویاهایم در مرداب خیال گندیده اند .
اکنون که مسیرم را پیدا کرده ام باید کم کاری های گذشته را جبران کنم و برایشان کاری بکنم .
آخرین نظرات: