ایدولاندو در بخش هایی از کتاب یافتن معنا در دنیایی ناقص، میگوید: بعضی از مردم تصور میکنند که زندگیشان به اندازه ی کافی معنادار نیست. چون فرضیات اشتباهی درباره ی یک زندگی معنادار دارند. اما بعضی از افراد، زندگیشان به اندازه ی کافی معنادار نیست. زیرا نمی دانند چه عاملی زندگیشان را معنا دار میکند.
امروز این کتاب را برای بازخوانی انتخاب کردم. اما نه بر حسب اتفاق. بلکه چیزی در درونم، من را ملزم به خواندن دوباره اش میکرد. شاید یادآوری مفاهیمی که در ذهنم رنگ باخته اند.
و اما آموخته های من از این بخش کتاب:
1️⃣ بازنگری در فرضیه هایم. اینکه تصور من از یک زندگی معنادار چیست؟
2️⃣ عاملی که برایم ارزشمند و لذت آفرین است. اگر کاری در زندگی من وجود دارد، که هنگام انجام دادنش نه تنها احساس ملال نمیکنم، بلکه نسبت به آن خستگی ناپذیرم. به یقین این همان معناست.
آخرین نظرات: