آدم موفقی بود، همیشه به او غبطه میخوردم. دیگران تحسینش میکردند. و مدام از موفقیت هایش حرف میزدند.
برایم عجیب بود. که او از این وضعیت نه تنها راضی نبود، بلکه احساس نگرانی میکرد. میگفت: از بچگی خرشانس بوده. و موقعیت امروزش را هم با همین شانس خرکی، به دست آورده است.
معتقد بود، موفقیت مانند پلی است که آن سویش به پرتگاه میرسد. و یک قدم اشتباه، کافیست تا تو را به پایین تنزل دهد.
شاید او به سندرم فریبکاری دچار شده بود.
چندی پیش در کتاب چگونه کمال گرا نباشیم، مطلبی در این باره خوانده بودم. استفان گایز میگوید: احساس فریبکاری زمانی است که افراد از نظر ظاهری موفق هستند. اما بر این باورند که موفقیت هایش حاصل فریبکاری بوده است. آنها هر اشتباه کوچک را یک سقوط تلقی میکنند.
آخرین نظرات: