از هر دری نوشته ام، چیزی در چنته ندارم.
لاجرم به زخم هایم رجوع میکنم که هنوز تازه اند و دردناک. ناگاه یادم می افتد که از آن ها نیز بسیار گفته ام.
شاید بهتر است به خاطراتم چنگ بیندازم که همیشه چیزی برای گفتن دارند. بخشی از آن ها را که به وضوح نوشته ام. حیف که حافظه ام ترک برداشته و به تمامشان دسترسی ندارم. بی خیال، از گذشته هم آبی گرم نمیشود.
به دغدغه های امروز میرسم، ساده و قابل حل به نظر میرسند. اما نه برای منی که روحیه ی فاجعه انگاری دارم.
باید از دردی بگویم که مدتهاست در بدنم میپیچد و صدایش را در نمی آورم. عجیب اینکه هنوز نمیدانم منشااش کجاست.
فقط میدانم که درد همیشه علامتی ست برای پیگیری بیشتر. باید در اسرع وقت به پزشک مراجعه کنم البته با حذف احتمال های فاجعه آمیز از ذهنم.
آخرین نظرات: