برو بیا بنویس

کمی فکر میکنم‌. چیزی به ذهنم نمیرسد. میروم تا برنجی را که در حال سرریز شدن است آب کش کنم. کارم که تمام میشود، دوباره به نوشتن برمیگردم. باز هم چیزی در آستین ندارم.

با خودم میگویم: با یک جمله شروع کن. مثلا بنویس، امروز یک قابلمه برنج را که در مسیر شفته شدن بود، نجات دادم. همین جمله ی آبکی و بی مغز میتواند جا باز کند برای بیشتر نوشتن. با همین یک جمله ی ناچیز، ترست به کل میریزد.

برو بیا بنویس، اصطلاحی است در مدرسه ی نویسندگی که میگوید: در طول روز نوشتن را از کف نده. هرکاری که میکنی، به محض تمام شدنش بیا و چند کلمه ای بنویس. این گونه، نوشتن را بر لحظه ها غالب کن. اگر منتظر حال و هوای خاصی باشی، چه بسا که روزها و حتی ماه ها چیزی نمی نویسی.

در گذشته رویکرد اشتباهی داشتم. همیشه میگفتم: لیست کارهای روزانه ام که تیک خورد، مشغله هایم که پایان گرفت، میروم سراغ نوشتن. اول منتظر میشوم تا ایده ای کامل در ذهنم زاده شود و سپس پیاده اش میکنم.

اکنون مابین روزمرگی هایم، مینویسم و در پایان روز چیزهایی هم منتشر میکنم. به کسی که هم مسیر من است و هنوز در جا میزند، میگویم: میخواهی که نوشتن در متن زندگیت جاری شود پس، برو بیا بنویس.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط