داستان من

از خواب که بیدار میشوم، جلوی آینه میروم و موهایم رابا همان مدل همیشگی میبندم. در آخر هم دستی روی سرم میکشم تا مطمئن شوم، هیچ تار موی اضافه ای روی پیشانیم نریخته باشد. البته این پیش تر برای راحتی بود ولی اکنون تبدیل به عادت شده است.

زندگیم را که برانداز میکنم، ملال همه جا پرسه میزند. از مدل موهایم گرفته تا پوشیدن لباس های تکراری و سپری کردن روزهایم.

زندگی در یک دایره ی امن که خمیر مایه اش عادت باشد، در آغاز آرامش بخش است اما در گذر زمان به طرز عجیبی کسل کننده میشود. هم اینک زندگی من نیازمند تازگیست و البته عادت زدایی.

اگر من همیشه عادت دارم در استکان لب پری که دم دستم هست چای بنوشم، امروز از استکان های جدیدم که توی کمد خاک میخورند رونمایی کنم و نوشیدن چای با آنها را امتحان کنم. یک تغییر کوچک اما کارساز.

گاهی لازم است از خودمان بپرسیم، داستان زندگی من چه چیزی کم دارد؟

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط