زبان نفهم است. دست و بالش همیشه جوهری ست. میگویم کمی هم پشت این سگ مصب بشین و هر چقدر میخواهی بنویس. زیر بار نمیرود.
میگوید، در تایپ کردن یک افلیج مادرزاد است. تازه اگر هم لاکپشت وار چیزی بنویسد، کلمه های در مضیقه افتاده، پا به فرار میگذارند.
تازگی ها هم مبتلا به وسواس فکری شده. آنقدر با جمله ای ور میرود که آخر سر، خودش را به در و دیوار میکوبد. میگویم، دست بردار، حذفش کن خلاص. اما گوشش بدهکار نیست. میخواهد به هر وسیله ای، آن را در متن بچپاند.
گاهی که نوشته هایش فضاحت بار میشوند، کمر به قتل عام واژه ها میبندد. به سوزاندن و پاره کردن هم رضایت نمیدهد. تک تک شان را با جوهر خودکارش خفه میکند.
منصفانه نیست. اما از یک مازوخیسم به تمام معنا، هرکاری برمی اید.
آخرین نظرات: