شهریار

شهریار را شیفته وار دوست دارم. کم سن و سال تر که بودم، بعضی از شعرهایش را حفظ میکردم. البته درک چندانی از آنها نداشتم و تلفظ برخی از واژه ها برایم، دشوار به نظر میرسید.

اما علاقه ی وافری که به شعر بهجت آبادش دارم، شاید به این دلیل است که هر بار پس از خواندن، گویی تمام آن شب را با همه ی تلخی ها و اضطراب هایش، پشت سر میگذارم.

شبی که در آن همه چیز، ناقوسی میشود، برای یادآوری اینکه صبح در راه است و تقلا برای نرسیدنش، بی فایده.
صبحی که نمایان شدنش، آخرین رگه های دلبستگی را هم میزداید.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط