پوچی زندگی را پذیرفته ام اما هنوز تقلا میکنم برای یافتن چیزی که این پوچی را نفی کند.
رمان زن در ریگ روان نمایانگر همین دست و پا زدن های بیهوده برای خلاص شدن از جبر زندگیست.
قسمت هایی از این رمان:
«گمانم زندگی چیزی نیست که آدم بتواند بفهمد. همه جور زندگی هست، و گاه طرف دیگر تپه سبز تر به نظر می رسد.»
«اگر از قانون شن پیروی کنید، دیگر لازم نیست علیه آن کاری کنید.»
«آزادی با اضطراب مدام قرین است. مثل پرده ای که کاملا بسته نشده است.»
«اگر زندگی فقط از چیزهای مهم ساخته شده باشد، به راستی خانه ی شیشه ای خطرناکی خواهد بود که کمتر میتوان بی پروا دست به دستش کرد.»
پیام کتاب: زندگی با تمام بار بی معنایی اش پذیرفته شده و کسی نمی تواند برای فرار از این تکرار بی معنا کاری بکند
آخرین نظرات: