انبوه لباسها روی هم تلنبار شده اند. اوضاع کمد آشفته به نظر میرسد. این را وقتی متوجه میشوم، که کشوهایش قابل بازگشایی نیستن یا به محض باز شدن، کوهی از لباس به سمتم سرازیر میشود.
مرتب کردن کمدم، فلسفه ی خاص خودش را دارد. به این صورت: لباسهایی که از نظر رنگبندی و کارایی همسان هستند در یک ردیف و لباس های راحتی را که برایم ارزش والاتری دارند در ردیف جلو قرار میدهم.
امروز در گوگل چندین روش تا کردن لباس را هم یاد گرفتم. به طوریکه کمترین جای ممکن را اشغال کنند.
اما چه فایده هروقت عجله دارم و دنبال یک لباس خاص میگردم، این سراسیمگی کار دستم میدهد و باز ترکیبشان به هم میخورد.
دسته ای از لباس ها، سوال برانگیزند. همان هایی که سال و ماه نمیپوشم اما سماجت خاصی در نگه داری شان دارم.
از بچگی عادت داشتم که همیشه لباسهایم را تا حد پاره شدن میپوشیدم. خاطرم هست یک بار مادرم با قیچی مبارکش یک پیراهن پیزوری را در تنم پاره کرد.
بعید میدانم که جور دیگری میشد از شرش خلاص شوم.
آخرین نظرات: