تهمت

داستان درباره ی استادی به اسم آهینیف است که در شب عروسی دخترش دچار دردسر عجیبی میشود.

او برای سرکشی غذا به آشپزخانه رجوع میکند و از مارفا (سرآشپز) درخواست میکند که خاویار را به او نشان دهد. آهینیف با دیدن خاویار به ملچ ملوچ می افتد.

یکی از خدمه ها به اسم ونکین گمان میبرد که بین او و مارفا رابطه ای وجود دارد و آن صدای مضحک را بوسه قلمداد میکند. آهنیف از ترس آبرو، تصمیم میگیرد پیش از اینکه ونکین لب باز کند، خودش اصل ماجرا را برای همه تعریف کند.

یک هفته بعد متوجه میشود که شایعه همه جا پیچیده. جالب اینکه میفهمد، ونکین در افشای این مسئله نقشی نداشته است.

برداشت های من از این داستان:

فاجعه انگاری های ذهن در مورد اتفاقات بی اساس. آهنیف وقتی ونکین را در بگو بخند با زنی میبیند، تصور میکند که او در حال بازگو کردن ماجراست.

توضیح دادن بیهوده، نمایانگر ضعف های درون است. آهنیف برای حفظ آبرو، به تقلا می افتد و برای تبرئه ی خویش، مارفا را در حد حیوانی پست تنزل میدهد.

گاهی با یک تصمیم اشتباه، خود را در معرض تهمت قرار میدهیم و در دامی که حاصل ناآگاهیست، گرفتار میشویم.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط