کفش کهنه

وصله خورده ام ، گشاد باشم یا تنگ
فرقی نمیکند ، زانکه دیگر به پایت
نمایی ندارم .
آنقدر سرم به سنگ خورده است که معنی سنگ را خوب میفهمم.
هم اینک ، دل خسته از این همه بیراهه ها رمقی ندارم .
چه قدمها که کج گذاشتی و با تو همسفر شدم ، نکند به پاهایت خیانت کرده ام .
ای کاش به سنگ های پیش پایت ، هوس بازانه تن نمیدادم
شاید همه چیز جور دیگری می شد .
راستی لنگه ام کو؟!؟
این فاصله چی معنی دارد؟ خاطرم هست روزی که دلبسته مان
شدی چنان جفتمان میکردی که بندهایمان در هم می لولید .
اکنون هرکداممان را گوشه ای پرت میکنی ، تا به واسطه ی
کفشهای کهنه ات ، دیده ای به حقارت براندازت نکند .
زمان زیادی میگذرد از آخرین همراهی مان
دیوار را یادت هست؟ آن لگدی که از فرط عصبانیت نثارش کردی !
هیچ بر خود نلرزید ، استوار بود ، سرد و گرم چشیده ی روزگار
بی گمان آنکه وجودش متلاشی شد ، کسی جز من نبود
من هنوز توان همراهی دارم ، برای پاهایی که تواضع را خوب میفهمند.
کسی چه میداند شاید رئیای یک پای زخم خورده باشم
شنیده ای میگویند ؛ کفش کهنه در بیابان نعمت است .
به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط