خوشبختی

بادبادکش را هوا کرد و گفت: خوشبختی، چیزهای به ظاهر کوچک است.
گفتم: خوشبختی، هرگز دم دستی نیست. بعید به نظر میرسد.

گفت: چیزهای نزدیک، هرگز ملموس نیستند. مثل نفس کشیدن. این تقصیر فیلسوف هاست که برای رسیدن به هر چیزی، راهی نشان میدهند. در آخر هم نقضش میکنند. و میگویند: خوشبختی، اصلا وجود ندارد.

گفتم: فلسفه ی تو برای خوشبختی چیست؟
گفت: خوشبختی، نگاه کردن به رقص این بادبادک در هواست. به حس رهایی.

و من فکر میکردم. که چقدر بهانه هایش برای خوشبختی، ساده اما کافی بود.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط