به نفع نوشتن
روی تخت خواب نشسته ام. جایی که نشیمنگاهم در راحت ترین حالت ممکن قرار دارد. میخواهم چیزی بنویسم. کلمات بی قیدانه، پشت هم ریسه میشوند.
روی تخت خواب نشسته ام. جایی که نشیمنگاهم در راحت ترین حالت ممکن قرار دارد. میخواهم چیزی بنویسم. کلمات بی قیدانه، پشت هم ریسه میشوند.
ین روزها چیزی ذهنم را درگیر کرده است. میخواهم تغییری در صورتم ایجاد کنم. البته این کار مراحل خاصی دارد، که از حوصله ام
صفحه ی گوگل را باز کردم. طرز تهیه ی کوکو سیب زمینی. دوباره خراب کاری کرده بودم. میخواستم این گندی که زده ام را یک
سه شنبه ها را دوست ندارم. درست وسط هفته اند. نه لذت آخر هفته را دارند و نه اظطرار اول هفته. به یاد ندارم که
شهریار را شیفته وار دوست دارم. کم سن و سال تر که بودم، بعضی از شعرهایش را حفظ میکردم. البته درک چندانی از آنها نداشتم
زیر تخت خواب من، محل اجسام مفقوده است. یعنی هر چیزی که گم میشود را میتوان در آن جست. البته اگر سالم مانده باشد. مدتهاست
افسار جمع را در دست گرفته بود. از هر دری میگفت. حرفهایش را وصله پینه میکرد تا چیزی از قلم نیفتد. انگار تکه ای ذغال
زبان نفهم است. دست و بالش همیشه جوهری ست. میگویم کمی هم پشت این سگ مصب بشین و هر چقدر میخواهی بنویس. زیر بار نمیرود.
اتوبوس توقف کرده بود. مسافران دراطرافش پرسه میزدند. او هنوز نشسته بود و از دورهمه را میپایید. میخواست درست زمان حرکت سوار شود. پس از
پرسید: چه کنم تا نوشته هایم، رنگ و بوی تازگی بگیرند؟ با این کلمه های بی مقدار که در واژه دانی ذهنم وول میخورند، مگر