تصمیم غلط
مضطرب بودم. نتایج کنکور اعلام شده بود و مدام چک میکردم. آخرین باری که سایت را باز کردم، برق عجیبی در چشمانم نشست. من قبول
مضطرب بودم. نتایج کنکور اعلام شده بود و مدام چک میکردم. آخرین باری که سایت را باز کردم، برق عجیبی در چشمانم نشست. من قبول
پوچی زندگی را پذیرفته ام اما هنوز تقلا میکنم برای یافتن چیزی که این پوچی را نفی کند. رمان زن در ریگ روان نمایانگر همین
دل آشوبم، نمیدانم چه مرضی به جانم افتاده است. فقط میدانم که قرار روزهای قبل را ندارم. این روزها، اگر کسی از من بپرسد دردت
آخرین باری که به کتابفروشی رفته بودم، در میان انبوه کتابها به این فکر میکردم که ای کاش فهرستی طویل از تمام دغدغه هایم در
هرگز تا آن زمان معنای فاصله را نفهمیده بودم. این تصمیم بزرگی بود که میتوانست مسیرم را برای همیشه عوض کند. من آدم تغییرهای بزرگ
برداشت های من از کتاب «چگونه کمال گرا نباشیم»: کمال گرایان، به دنبال دریافت تائید بیشتری از دیگران هستند اما همیشه کمترین سهم نصیبشان میشود.
تمام امروزم، در یک کلمه خلاصه میشود. ناامیدی. با خودم میگویم، آیا برای احساسی که دارم، ناامیدی کلمه ی مناسبی است؟ مثلا وقتی کسی میگوید:
سالها در ذهنم، توهمی شکل گرفته بود که تصور میکردم، نویسندگی یعنی، یک عالمه واژه و ایده ی ناقص که در سرم تلمبار شده اند.
مدتهاست نخوابیده ام. از آن خواب هایی که برای جان لازم است. از آن خواب هایی که وقتی بیدار میشوی، انرژی تازه ای در تو
حرف ها زنده اند. حرف ها نفس میکشند.وقتی از حرفی میشکنیم، یعنی حرف ها قدرتمندند. حرف گاهی بر دل مینشیند. این یعنی که حرفها احساس