یک روز انتظار
داستان درباره ی پسری نه ساله است به اسم شاتز که یک روز با تب ناشی از آنفولانزا از خواب برمی خیزد. سرمایی کاذب او
داستان درباره ی پسری نه ساله است به اسم شاتز که یک روز با تب ناشی از آنفولانزا از خواب برمی خیزد. سرمایی کاذب او
در پیش نویس من آنچه مشهود است، ردیف شدن جملاتیست که ترتیب خاصی ندارند. اما همیشه در جایی با هم می آمیزند. من عادت دارم
هرگز حس خوبی به مسابقه ی دو نداشتم. خاطرم هست که در دوران مدرسه، همیشه از مسابقات دو جا میماندم. دلیلش هم سرعت پایینم بود
از خواب که بیدار میشوم، جلوی آینه میروم و موهایم رابا همان مدل همیشگی میبندم. در آخر هم دستی روی سرم میکشم تا مطمئن شوم،
هرازگاهی از خودم میپرسم چرا کاری که انجامش از دیگران زمان کمی میگیرد، برای من تا این حد زمان بر است؟ چرا هرگز برای خودم
چرا به تنهایی نیاز داریم؟ بودن همیشگی در جمع آدمهایی که حتی سلایق مشترکی با آنها نداریم، از این محفل به آن محفل رفتن، سر
خودشناسی چیست؟ خودشناسی یعنی شناخت تمام ظرفیت های وجودی مان در مقام یک انسان. یعنی مواجه ای اساسی با ضعف ها و تاریکی هایی که
پرسید: از سایه ها چه میدانی؟ گفتم: بچه که بودم، تصورم از سایه آن هیولایی بود که تعقیبم میکرد و من هراسان از او میگریختم.
کمی فکر میکنم. چیزی به ذهنم نمیرسد. میروم تا برنجی را که در حال سرریز شدن است آب کش کنم. کارم که تمام میشود، دوباره
امروز یک روز خاصه. اما نه از آن روزهایی که قرار است اتفاق خوبی رقم بخورد. خاص از این نظر که، به محض بیدار شدن