از آموختن
گاه برای آموختن، به هر دری میزنیم. در کلاسها و دوره های مختلف شرکت میکنیم. بلکه از آموخته های دیگران، چیزی عایدمان شود. سوال این
نامه ای به پنجاه سالگی
حواست هست؟ هفده سال ناقابل گذشت. امروز فراغتی شد تا برایت بنویسم. نمیدانم از کجا شروع کنم. از مشغله های همیشگی، که گریبان گیرم شده
سندرم فریبکاری
آدم موفقی بود، همیشه به او غبطه میخوردم. دیگران تحسینش میکردند. و مدام از موفقیت هایش حرف میزدند. برایم عجیب بود. که او از این
زندگی نزیسته
در بچگی مدام میگفتند: بی دست و پایی. تصور یک کودک از بی دست و پا بودن چه میتواند باشد، جز اینکه هر روز که
راه دررو
وسط کارهای معمول روزانه که ساعتها وقتم را میگیرند، از خودم میپرسم. چرا برای کاری که دوست دارم، کمترین زمان ممکن را اختصاص میدهم؟ آیا
مفهوم معنا
ایدولاندو در بخش هایی از کتاب یافتن معنا در دنیایی ناقص، میگوید: بعضی از مردم تصور میکنند که زندگیشان به اندازه ی کافی معنادار نیست.
آخرین نظرات: